جدول جو
جدول جو

معنی کرد روش - جستجوی لغت در جدول جو

کرد روش
با عجله و شتاب تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِ دِ)
اطراف و دور رو. (از برهان) (از آنندراج) :
گلشن حسن تو از آب گهر سیراب است
گرد رو چاه زنخدان ترا دولاب است.
سعید اشرف (از آنندراج).
، تسبیحی از مروارید که زنان بجهت خوش آیندگی بر گرد روی خود بندند. (برهان) (آنندراج). عقدرو که هر دو طرف رو بندند. (فرهنگ رشیدی). زینتی از گل طبیعی یا مصنوعی به زیر گلوی تا بناگوش وبه گرد روی عروس و جز آن استوار کنند:
ز جزعش رشتۀ لؤلؤ گسسته
ز گوهر گرد رو بر روی بسته.
محمد عصار (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ فَنْنا خُ رَ)
دهی است یک فرسنگ و نیم میانۀ جنوب و مغرب مرغاب. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
زمین پشته پشته. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ رَ / رُو)
در تداول مردم قزوین، نوعی انگور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ رِ سُنْ نی)
قصبه ای است میان اصفهان و همدان و ظاهراً کرج ابودلف همین قصبه است. (یادداشت مؤلف). مغولان آن را ترکان موران گویند. (تاریخ غازانخان چ اروپا ص 73) : در نواحی کره رود آن دو لشکر (لشکر ملک ارسلان عزالدین قیماز والی اصفهان و حسام الدین اینانج حاکم ری) به یکدیگر رسیدند و مانند بحر اخضر در جوش و خروش آمدند. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 530). چون از قنقر اولانک بگذشت و به کره رود رسید که مغول ترکان موران گویند... (تاریخ غازان خان چ تهران ص 73)
لغت نامه دهخدا
(خُ کَ دَ / دِ)
دقّاق
لغت نامه دهخدا
آنچه گرد را بخود گیرد و مانع رسیدن آن باشیا و اثاثه گردد: پرده گرد پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرد قوش
تصویر مرد قوش
مرد کوش پارسی تاری گشته مرزنگوش این واژه از پارسی به لاتینی رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد گوش
تصویر زرد گوش
منافق مذبذب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره اش گرد است: مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردروی اندو پهن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد ریش
تصویر گرد ریش
آنکه ریشی مدور دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد روش
تصویر بد روش
کسی که روش او بد باشد بد رفتار مقابل نیک روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرد رو
تصویر فرد رو
تک رو کسی که تنها رود و محتاج بدرقه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره اش گرد است: مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردروی اندو پهن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند گوش
تصویر کند گوش
کسی که گوش او کم شنو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی اسب که رنگ سفید و سرخ در وی بهم آمیخته. توضیح: بعضی گویند اسبی است با رنگ میان سیاه و بور
فرهنگ لغت هوشیار